کد مطلب:313611 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:194

گفتم فراق تا کی؟ گفتا که تا تو هستی


گفتم كه روی خوبت، از من چرا نهان است؟

گفتا تو خود حجابی، ورنه رخم عیان است



گفتم كه از كه پرسم، جانا نشان كویت؟

گفتا نشان چه پرسی؟ آن كوی بی نشان است!



گفتم مرا غم تو، خوشتر ز شادمانی

گفتا كه در ره ما، غم نیز شادمان است!



گفتم كه سوخت جانم، از آتش نهانم

گفت آن كه سوخت او را، كی نادی فغان است



گفتم فراق تا كی؟ گفتا كه تا تو هستی

گفتم نفس همین است؟ گفتا سخن همان است



گفتم كه حاجتی هست، گفتا بخواه از ما

گفتم غمم بیفزا گفتا كه رایگان است



گفتم ز (فیض) بستان این نیم جان كه دارد

گفتا نگاه دارش، غمخانه ی تو جان است



«فیض كاشانی»



شهسواری كه نگهبان حریم دین است

قمر برج شجاعت علوی آیین است



لقبش ماه بنی هاشم و نامش عباس

ساقی تشنه لبان از شرف و تمكین است



مرتضی بوسه بزد روز ولادت دستش

هدفش علقمه و دست و رخ خونین است



شب عاشور بدی حافظ ناموس خدا

پاسدار حرم محترم یاسین است



اهرمن برد شبانگاه امان نامه برش!

ایزدی دست كجا پیرو آن ننگین است؟!



روز جان باختنش تشنه برون شد ز فرات

چون به یاد لب خشكیده ی شاه دین است



زاده ی دست خدا داده به راه دین دست

پشت پا زد به مجاز آن كه حقیقت بین است



دست حاجات جهانی به سویش باشد باز

كه درش باب حوایج به شه و مسكین است



دستگیر ضعفا، یاور افتاده ز پا

همه جا عقده گشای دل هر غمگین است



ذكر هفتاد و دو ملت، گه سختی، نامش

نام او چون كه به آلام جهان تسكین است



ای علمدار شه كرب و بلا، باب نجات

روز و شب ورد زبان همه عالم این است



گره ی كار فروبسته ی ما را بگشای

كه در این عصر و زمان مشكل ما سنگین است



از خدا خواه كه آید فرج حجت عصر «عج»

كان زمان زندگی تلخ بشر، شیرین است



(آهی) از مدح علمدار حسینی: عباس

شعر شیوای خوشت درخور صد تحسین است



[ صفحه 435]